تو می شوی مسیح که بیمار نیستم دیگر از این به بعد گرفتار نیستم
از نان دست رنج خودم لقمه می خورم شغلم"گدایی" است!! نه!! بیکار نیستم
با هر گدا کریم شدن، عادت شماست ورنه من از شما که طلبکار نیستم
هست من از گدا شدنم آب می خورد وقتی فقیر نیستم انگار نیستم!
دیدی اگر کبوتر دیوار تو شدم بالم شکسته بود، نه، سربار نیستم!
از این به بعد قول بده عاشقم کنی با من که باشد، عشق نگهدار نیستم
حالا اگر کلاف(*) بدست آمدم فقط بازار گرمی است خریدار نیستم
از چه جواب نامه ی ما را نمی دهی چندین شب است!! از تو خبردار نیستم
گاهی برای آمدنت گریه می کنم آنقدر هم به جان تو بی عار نیستم
(*) شخصی کلاف به دست به محل حراج یوسف به بازار آمده بود؛
به او گفتند: با این همه مشتری و پیشنهاد های گران، آیا فکر می کنی بتوانی با این یک کلاف نخ یوسف را بخری؟؟!!!
آن شخص گفت: نه!! من خودم می دانم که یوسف را به من نمی دهند...!
فقط می خواهم نامم در فهرست مشتریان یوسف وارد شود...!!!
ایکاش نام ما را هم در فهرست دوستداران مهدی (عج) بنویسند...
ان شاء الله....