یادداشت ثابت - یکشنبه 92 فروردین 26 , ساعت 10:20 صبح
ای آخرین سلاله ی زهــــرا بیا بیا چشم انتظــار روی تو مانده دو چشم ما
در روزگار تلخ و حــــس بی کسی بعد از خدا امیـــــد دلم هست بر شما
من با خیـــال آنکه تو از راه می رسی با تو روانه می شوم آن سوی نا کجا
یک عمر انتظار تو را صبــــر کرده ام با سختی و خوشی تمـــامی لحظه ها
فصل خزان و سردی غیبت کشنده است فکری به حال این دل ما کن در این هوا
بی تو نگاه آینـــه ی دل ما کدر شده بهتر همان که خرد شود زیر دست و پا
حالا به فرض اینکه نصیبم نمی شوی سر می کنم به یاد تو بی چون و چرا
محمد حسن بیات لو
نوشته شده توسط بهنام حداد | نظرات دیگران [ نظر]