کجایید ای شهیدان خدایی |
بلاجویان دشت کربلایی |
کجایید ای سبک روحان عاشق | پرندهتر ز مرغان هوایی |
کجایید ای شهان آسمانی | بدانسته فلک را درگشایی |
کجایید ای ز جان و جا رهیده | کسی مر عقل را گوید کجایی |
کجایید ای در زندان شکسته | بداده وام داران را رهایی |
کجایید ای در مخزن گشاده | کجایید ای نوای بینوایی |
در آن بحرید کاین عالم کف او است | زمانی بیش دارید آشنایی |
کف دریاست صورتهای عالم | ز کف بگذر اگر اهل صفایی |
دلم کف کرد کاین نقش سخن شد | بهل نقش و به دل رو گر ز مایی |
برآ ای شمس تبریزی ز مشرق | که اصل اصل اصل هر ضیایی |
دیوان شمس
قال النّبی صلّ الله علیه و آله:
<<اذ التبست علیکم الفتن کقطع اللّیل المظلم؛ فعلیکم بالقرآن!>>
پیامبر اکرم صلوات الله علیه فرمودند:
<< آن زمان که فتنه ها، همچون پاره های شب تار شما را فرا گرفت، پس بر شما لازم است که به قرآن رجوع نمایید. ( قرآن بخوانید) >>
صدقَ رسول الله
واقعاً که چه تشبیه زیبایی انجام داده اند... (( قرآن در مقابل فتنه ها مانند چراغ در شب داریک عمل می کند و راه را نمایان می کند!! ))
چه می شود که شبی بشنوم صدایت را
به درد، گریه کنم زخم روضـــــــــه هایت را
بگو کجا زده ای خیمه، در کدامین دشت؟
به این دو چشــــم که طی کرده رد پایت را
زمان بدون تو امشب چه سرد می گذرد
بیا که گـــــــرم کنی مجلس عـــــــــزایت را
جسارت است ولی می شود همین شب سرد
کشی به روی سرم لحظه ای عبــــایت را
گمان کنم که صدایت گرفته چون زینب (س)
میان بغض صدای می زنی خـــــــــدایت را
حسن لطفی
هوای سینه ام تنگ است، برگرد نفس بی رنگ بی رنگ است، برگرد
زمین روی مدارش نیست، انگار... دو تا پای زمان لنگ است، برگرد میان خوب و بد تشخیص سخت است جهان لبریز نیرنگ است، برگرد تو دریایی ترینی و پس از تو دل دریا بد آهنــــگ است، برگرد در این بازار داغ سیب ممنوع تمام زندگی ننگ است، برگرد در این ایام دلگیر و موازی جهان بی تو چه دلتنگ است، برگرد دقیــــقاً مثل عصر جاهلیت خدا هم تکّه ای سنگ است، برگرد
تو می شوی مسیح که بیمار نیستم دیگر از این به بعد گرفتار نیستم
از نان دست رنج خودم لقمه می خورم شغلم"گدایی" است!! نه!! بیکار نیستم
با هر گدا کریم شدن، عادت شماست ورنه من از شما که طلبکار نیستم
هست من از گدا شدنم آب می خورد وقتی فقیر نیستم انگار نیستم!
دیدی اگر کبوتر دیوار تو شدم بالم شکسته بود، نه، سربار نیستم!
از این به بعد قول بده عاشقم کنی با من که باشد، عشق نگهدار نیستم
حالا اگر کلاف(*) بدست آمدم فقط بازار گرمی است خریدار نیستم
از چه جواب نامه ی ما را نمی دهی چندین شب است!! از تو خبردار نیستم
گاهی برای آمدنت گریه می کنم آنقدر هم به جان تو بی عار نیستم
(*) شخصی کلاف به دست به محل حراج یوسف به بازار آمده بود؛
به او گفتند: با این همه مشتری و پیشنهاد های گران، آیا فکر می کنی بتوانی با این یک کلاف نخ یوسف را بخری؟؟!!!
آن شخص گفت: نه!! من خودم می دانم که یوسف را به من نمی دهند...!
فقط می خواهم نامم در فهرست مشتریان یوسف وارد شود...!!!
ایکاش نام ما را هم در فهرست دوستداران مهدی (عج) بنویسند...
ان شاء الله....
از داغ تو شراره کشیدن خوش است خوش وز هرچه غیر توست بریدن خوش است خوش
ناز تو را به قیـــــــمت جان می خریم ما اینگونه نقد جنس خرین خوش است خوش
ما را هوای میـــــــکده ات مست میکند تا کــــــــــربلا پیاده دویدن خوش است خوش
ما سدر و حور و جنّت و طوبی نخواستیم در خیمه تو روضه شنیدن خوش است خوش
مثل کبوتران قشنگت شـــبانه روز بر گرد گنــــــــبد تو پریدن خوش است خوش
ســــــینه زدن کنار ضریح تو یک طرف آنجا زشوق جامه دریدن خوش است خوش
غرق به خون به دامن تو سر گذاشتن دیدن تو را و جــــز تو ندیدن خوش است خوش
از غمت کل جهان عین جهنم شده است صبرم از دوری صحن حرمت کم شده است
بار الهــا !اجــلم را تــو بــه تــاخیــر انــداز چند روزی ست دلم تنگ محرم شده است