سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مردم دشمن آنند که نمى‏دانند . [نهج البلاغه]
 
یادداشت ثابت - شنبه 91 مهر 9 , ساعت 3:15 عصر

 

اگر عاشقانه هوادار یاری
اگر مخلصانه گرفتار یاری

 


اگر آبرو میگذاری به پایش
یقیناً یقیناً خریدار یاری

 


بگو چند جمعه گذشتی ز خوابت؟
چه اندازه در ندبه ها زارِ یاری؟

 


به شانه کشیدی غم سینه اش را؟
و یا چون بقیه تو سربار یاری

 


اگر یک نفر را به او وصل کردی
برای سپاهش تو سردار یاری

 


به گریه شبی را سحر کردی یا نه؟
چه مقدار بی تاب و بیمار یاری؟

 


دل آشفته بودن دلیل کمی نیست
اگر بی قــــــراری بدان یار یاری

 


و پایان این بی قراری بهشت است
بهشتی که سرخوش ز دیدار یاری

 

اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة والنّصر

و اجعلنا من خیر انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه


یادداشت ثابت - شنبه 91 مهر 9 , ساعت 2:21 عصر

ز هرچه غیر یار استغفرالله             ز بود مستعار استغفرالله

دمی کان بگذرد بی یاد رویش     از آن دم بیشمار استغفرالله

زبان کان تر بذکر دوست نبوَد         ز سرش الحذر استغفرالله

سر آمد عمر و یکساعت ز غفلت  نگشتم هوشیار استغفرالله

جوانی رفت پیری هم سر آمد      نکردم هیچ کار استغفرالله

نکردم یک سجودی در همه عمر    که آید آن بکار استغفرالله

خطا بود آنچه گفتم و آنچه کردم        از آنها الفرار استغفرالله

ز کردار بدم صــــــد بار توبه          ز گفتارم هـــزار استغفرالله

شدم دور از دیار یار ای فیض         من مهجور زار استغفرالله

ملّا محسن فیض کاشانی


یادداشت ثابت - شنبه 91 مهر 9 , ساعت 2:7 عصر

 

از دوری تو غمین و نالان هستیم
وز کرده خود کمی پشیمان هستیم

اصلیت ما را تو اگر می پرسی
از کوفه ولی مقیم ایران هستیم!

از جور زمانه ما شکایت داریم
اندازه کوه و صخره حاجت داریم 

 

ما مشکلمان گرانی و بیکاریست
آقا به نبودنت که عادت داریم...


هر جمعه که شد بیا که ما منتظریم
این هفته فقط نیا عروسی داریم

صد موعظه کن ولی ز تسلیم نگو
از خمس و زکات و ضرب و تقسیم نگو

آقا تو بیا ولی فقــــــط با یک شرط...
(( از آنچه که ما دوست نداریم نگو!!!!! )) 


یادداشت ثابت - سه شنبه 91 مهر 5 , ساعت 12:19 عصر

تصمیم گرفتم که پریشان تو باشم

یک عمر فقط بی سر و سامان تو باشم

 

راهم بده ، دلتنگ شدم ، دست خودم نیست

باید که نمک گیر سر خوان تو باشم

 

آقا به خدا خسته شدم ، ضامن من باش

آهوی زبان بسته شدم ، ضامن من باش

 

سلام بر غریب خراسان....


یادداشت ثابت - سه شنبه 91 مهر 5 , ساعت 12:14 عصر

 

عمری که صرف عشق نگردد بطالت است (فروغی بسطامی)
 

عمری که صرف عشق نگردد بطالت است   راهی که رو به دوست ندارد ضلالت است

من مجرم محبت و دوزخ فراق یار              واه درون به صدق مقالم دلالت است

گیرم به خون دیده نویسم رساله را              کس را در آن حریم چه حد رسالت است

در عمر خود به هیچ قناعت نمودهام              تا روزیم به تنگ دهانش حوالت است

کام ار به به استمالت ازو می‌توان گرفت            هر ناله‌ام علامت صد استمالت است

گر سر نهم به پای تو عین سعادت است           ورجان کنم فدای تو جای خجالت است

آمد بهار و خــــــاطر من شد ملول‌تر                 زیرا که باغ بی‌تو محل ملالت است

گفتم که با تو صورت حالی بیان کنم         در دا که حال عشق برون از مقالت است

برخیز تا به پای شود روز رستخیز           وانگه ببین شهید غمت در چه حالت است

کی می‌کند قبول فروغی به بندگی           فرماندهی که صاحب چندین جلالت است

 

السلام علی بن موسی الرضا المرتضی الإمام التّقی النّقی


یادداشت ثابت - دوشنبه 91 شهریور 28 , ساعت 1:9 عصر

 

سوگند به تار موی مهدی    سوگند به خال روی مهدی

سوگند به خلقت لطیفش     سوگند به خلق و خوی مهدی

سوگند به صورت چو ماهش    سوگند به عطر و بوی مهدی

سوگند به خاک پای نازش    سوگند به خاک کوی مهدی

گر جسم مرا به جرم عشقش    بردار زند عَدوی مهدی

از چوبه ی دار شعله خیزد    از داغ فراق روی مهدی

یا رب ؛زعنایت این گدا را    بخشا تو به خال روی مهدی

به آه و ناله ی شبهای مولا    به سوز سینه ی مجروح زهرا

عزیزا جز وصال بی زوالت     ندارم از خدا دیگر تمنا

از آن روزی که سیلی خورد زهرا    سیه شد روزگار اهل معنا

شنیدم زِ عارفی ؛حکم فرج را    کند زهرای سیلی خورده امضاء

دلش را راضی از ما کن خدایا     ظهورش را تو امضا کن خدایا

ظهورش عقده ی سردرگُمی شد    تو خود این عُقده را واکن خدایا

تو ای زندانی زندان غیبت    دعا کن طی شود دوران غیبت

غم توعاشقت را کرده بیمار     نمی خواهی کنی از او عیادت

مکن محرومم از فیض حضورش    خداوندا نصیبم کن ظهورش

زِپشت ابر غیبت ظاهرش کن    منور کن جهانی را به نورش

اگر روزی ببینم روی ماهش    دمی افتد به روی من نگاهش

بیفتم روی پایش؛همچو سُرمه    کشم بردیدگانم خاک راهش

مرانم از درِ خود گر چه پَستَم    زِپا افتاده ام بر گیر دستم

تو باید دست این افتاده گیری    چرا که از مِیِ عشق تو مستم

اگر لطفی کنی آیی کنارم    کنی روشن دو چشم اشکبارم

نشانم گر دهی رخسار ماهت    به پای حضرتت جان می سپارم

شبی با من بیا و هم غذا شو    امیرا همنشین این گدا شو

اگر راضی نمی باشی تو از من    به جان مادرت از من رضا شو

خداوندا اگر داری بنای دادن عیدی     بیابرداراگربگذاشتی بهرفرج قیدی

بیاوباصدورحکم موعود فرج امشب    منور کن جهانی را به نور حضرت مهدی(عج)


یادداشت ثابت - دوشنبه 91 شهریور 21 , ساعت 4:17 عصر

همسایه

در دایره ی عشق گرفتار حسینم

عاشق شده ی چرخش پرگار حسینم

 

فریاد زند چاک گریبان جنونم

عمریست که منصورم و بردار حسینم

 

انگشت نمای همه ی رهگذرانم

دیوانه ی زنجیری بازار حسینم

 

این زاغ بدآواز سزاور غضب نیست

من مرغ ستایشگر گلزار حسینم

 

خوشبخت ترینم که نیازم به کسی نیست

من ریزه خور سفره ی دربار حسینم

 

در زندگیم واسطه ی فیض الهی است

من تا ابدالدهر بدهکار حسینم

 

فردای قیامت همه سرگشته ولی من

آسوده میان صف زوار حسینم

 

در خلد برین از کرم حضرت دادار

همسایه ی دیوار بدیوار حسینم

 وحید قاسمی


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >