سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدا بر عهده نادانان ننهاد که دانش آموزند تا بر عهده دانایان نهاد که بدانان بیاموزند . [نهج البلاغه]
 
یادداشت ثابت - چهارشنبه 91 مرداد 26 , ساعت 8:11 عصر

 

چشمم به انتظار تو تر شد نیامدی

اشکم شبیه خون جگر شد نیامدی

 

گفتم غروب جمعه تو از راه می رسی

عمرم در این قرار به سر شد نیامدی

 

تا خواستم به جاده ی وصل تو رو کنم

غفلت مرا رفیق سفر شد نیامدی

 

در مسجدیم وطاعت این ماه شغل ماست

بی قبله هر نماز به سر شد نیامدی

 

این نفس بد مرام مرا خوار و زار کرد

روز و شبم به لغو سپر شد نیامدی

 

رسوایی گدای تو از حد گذشته است

عمرم به هر گناه هدر شد نیامدی

 

از ما گناه سر زد و تو شاهدش شدی

دیدی دلم به راه دگر شد نیامدی

 

خسران زده کسی است که از یار غافل است

بی تو دعا بدون اثر شد نیامدی

 

از ما که منفعت نرسیده برای تو

هر چه ز ما رسیده ضرر شد نیامدی

 

گفتیم لا اقل سر افطار می رسی

دیده به راه ماند و سحر شد نیامدی

 

احسان محسنی فر


یادداشت ثابت - سه شنبه 91 مرداد 25 , ساعت 8:1 عصر

 یا مولانا هل من توبه

گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن

گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن

گفتم به نام نامیت هر دم بنازم

گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم

گفتم که دیدار تو باشد آرزویم

گفتا که در کوی عمل کن جستجویم

گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن

گفتا به عهد بندگی با حق وفا کن

گفتم به مهدی بر من دلخسته رو کن

گفتا ز تقوا کسب عز و آبرو کن

گفتم دلم با نور ایمان منجلی کن

گفتا تمسک بر کتاب و هم عمل کن

گفتم ز حق دارم تمنای سکینه

گفتا بشوی از دل غبار حقد و کینه


گفتم رخت را از من واله مگردان

گفتا دلی را با ستم از خود مرنجان

گفتم به جان مادرت من را دعا کن

گفتا که جانت پاک از بهر خدا کن

گفتم ز هجران تو قلبی تنگ دارم

گفتا ز قول بی عمل من ننگ دارم

گفتم دمی با من ز رافت گفتگو کن

گفتا به آب دیده دل را شستشو کن

گفتم دلم از بند غم آزاد گردان

گفتا که دل با یاد حق آباد گردان

گفتم که شام تا دلها را سحر کن

گفتا دعا همواره با اشک بصر کن

گفتم که از هجران رویت بی قرارم

گفتا که روز وصل را در انتظارم 


یادداشت ثابت - سه شنبه 91 مرداد 25 , ساعت 7:33 عصر

 خدایا توبه

گرچه پرم وا می شود با ذکر استغفارها

پرواز دشوار است با سنگینی این بارها

 

گرچه تو خوبی من بدم هربار گفتی آمدم

توفیق پیدا کردم از فیض نگاه یارها

 

صد بار گفتم عاقبت یک بار توبه میکنم

آخر نمی آید چرا یک بار، این یک بارها

 

من هرکجا که رو زدم رویم خریداری نداشت

پس بعد از این دیگر بس است رفتن سوی بازارها

 

دل مرده گشتم از گناه دل خسته ام از اشتباه

دیگر نمی لرزد دلم از دوری دلدارها

 

وقتم کم و راهم دراز با این گدا قدری بساز

هر جا روم سد می کند راه مرا دیوارها

 

سودی نمی بخشد اگر شب زنده داری های من

پس خوش به حال لذت خوابیدن هشیارها

 

گاهی ادا گاهی قضا گاهی خدا گاهی خطا

خسته شدم جان خودم از این همه تکرارها

 

گیرم مددکاری برای کار من پیدا نشد

نام علی وا میکند آخر گره از کارها

 

ذکر و دعای بی علی مثل غذای بی نمک

از برکت نام علی شیرین شود گفتارها

 

من سال ها دیوانه ی ایوان طلای حیدرم

عشق است با نام علی سرها رود بر دارها

 

گفتم مرا یک کربلا مهمان کن و جانم بگیر

بس کن برایم ناز را در پای این اسرارها


یادداشت ثابت - جمعه 91 مرداد 21 , ساعت 8:26 عصر

با شکســــــتن های خود دلها که خرم می شوند

پاک تر از سنـبل گیســــــــــــــوی مریم می شوند

حق پرستان را نباشد وحشت از ســـــرکوب خصم

هر چه ضربت می خورند این قوم محکم می شوند

صد رجز خواندن چه حاجت، یک عـــــــلی پیدا بکن

تا ببینی چند مــــــــــــؤمن ابن ملجم می شوند!!!


یادداشت ثابت - چهارشنبه 91 مرداد 19 , ساعت 8:23 عصر

مردم کوچه های خواب آلود ، چشم بیدار را نفهمیدند

مرد شب گریه های نخلستان ، مرد پیکار را نفهمیدند

 

وصله های لباس و پاپوشش ، و یتیمانِ مستِ آغوشش

راز آن کیسه های بر دوشش در شب تار را نفهمیدند

 

مردم دل بریده از بعثت ، که فقط فکر آب و نان بودند

مثل اشراف عهد دقیانوس ، قصه ی غار را نفهمیدند

 

با تبر باغ را درو کردند ، حالی از باغبان نپرسیدند

خم به ابرویشان نیاوردند ، در و دیوار را نفهمیدند

 

لات های که عبدِ وَد بودند ، ابتدا با هُبَل بلی گفتند

بعد از آن هم که  یاعلی گفتند ، " أین عمار " را نفهمیدند

 

آخر قصه اش بهاری بود ، سوره ی انفطار جاری بود

عالمان قرائت و تفسیر ، شوق دیدار را نفهمیدند

 

کودکانی که باخبر بودند ، از همه روزه دارتر بودند

بس که لب تشنه ی سحر بودند ، وقت افطار را نفهمیدند

.

.

احمد علوی


یادداشت ثابت - چهارشنبه 91 مرداد 19 , ساعت 8:18 عصر

 

نزدیک خانه پدری عاشقت شدم

در روزهای دربه دری عاشقت شدم

باغ انار روسری ات را که باد برد

با رنگ قرمز جگری عاشقت شدم

باشعر عاشقانه ام از راه آمدم

بافوت و فن کوزه گری عاشقت شدم

آرام و باشکوه نشستی کنار من

مثل فرشته مثل پری عاشقت شدم

مانندمن که بال و پرم را شکسته اند

دیدم بدون بال و پری عاشقت شدم

حتی به فکر خواب و خوراکم نبوده ام

با روزه های بی سحری عاشقت شدم

دیدم که طعم خنده توقندهاری است

دیدم که اصل نیشکری عاشقت شدم

ای ماه من بدون تو از یاد برده ام

در سال چندم قمری عاشقت شدم

گفتم بگو که اهل کجایی قرار من

گفتی مسافری گذری عاشقت شدم

 

احمد علوی


یادداشت ثابت - سه شنبه 91 مرداد 18 , ساعت 8:34 عصر

بر معصیت دارم ولع

کو ذره ای زهد و وورع

بر جود تو کردم طمع

بس که تو را دیدم حلیم

یا رب الهی یا کریم

یا رب الهی یا کریم

یا رب الهی آمدم***با رو سیاهی آمدم

در بی پناهی آمدم***خواهی نخواهی آمدم

زشتی من از حد گذشت***دور از تو بر من بد گذشت

یا رب الهی یا کریم

حملم به بی عاری مکن***ردم ز بیزاری مکن

با من مگو زاری مکن***ترک وفاداری مکن

حرفی ندارد حال من***لطف تو و اقبال من

یا رب الهی یا کریم

گمراهم و من بی پناه*دارم به لب ذکر اله

اما به دل میل گناه***ماندم میان این دو راه

من بس که دست دست کرده ام***خود را تهی دست کرده ام

الموت یعطی بغطته***القبر صندوق العمل

یا رب الهی یا کریم

دارم گله از حال خود***من خود شکستم بال خود

رفتم پی امیال خود***افتاده ام دنبال خود

بلکه تو پیدایم کنی***در کوی خود جایم کنی

یا رب مرا رسوا مکن***با من به عدلت تا مکن

مشت مرا هم وا مکن***امروز و هی فردا مکن

خورده گره کارم خدا***تنها تو را دارم خدا

یا رب الهی یا کریم

کاری ندارم با کسی***هستم به درگاهت خسی

حالا که بیمارم بسی***پس کی به دادم می رسی

من خوب می دانم بدم*** گفتی بیا من آمدم

گفتی بیا من آمدم *** چون بار عام است آمدم

هر چه تو بخشیدی ز من***خوردم فریب خویشتن

امشب بگو با من سخن***سویم بیا توبه شکن

بیش از همه شرمنده ام***از فاطمه شرمنده ام

یا رازق الطفل الصغیر***یا راحم الشیخ الکبیر

یا جابر العزم الکثیر***یا رب اجرنا یا مجیر

خوردم زمین من را مزن***افتاده ام از پا مزن

یا رب الهی یا کریم


<   <<   11   12      >